دشت بلا
گفت محمد که ز دشت بلا بيسر آيند حسين مرا
اي لب تو تشنهترين غنچهها کرده غمت با دل خونم چهها
دل خوشي و عشق نگردند جمع شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطي اگر در قفس آئينه داشت چلچلة ما غم ديرينه داشت
غصه حريف دل مشتاق نيسته رکه کند شکوه ز عشاق نيست
نام شاعر:نادر بختياري
نور خدائي
حسين آئينه نور خدائي است وجودش عين مصباحالهدايي است
اگر قرآن ناطق مرتضي بود حسين ايجاز آن در نينوا بود
بخوان اجمال و تفضيل امامان زخم يک جرعه زن با تشنهکامان
گرين يک جرعه از جام حسين است نصيبت نور آفاق و شين و عين است
بنازم شور مرکب راندنش را فراز نيزه قرآن خواندنش را
عبورش را ز خط آتش و خون حضورش را در اوج هفت گردون
سپرافکندن شب را به پايش طلوع صبح را در چشمهايش
غبار سم اسبش چون که خيزد به مستي سرمه در چشم تو ريزد
شهامت شرح قاموس حسين است شجاعت آستان بوس حسين است
نام شاعر:نادر بختياري
سر كوي تو
ز بس در گلو عقده دارد دلم به زانوي غم سر گذارد دلم
چنان داغدار توام روز و شب که خونابه از ديده بارد دلم
تو را اي خدايي ترين آرزو به دست خدا ميسپارد دلم
تو رفتي ولي ياد تو ماندني است پس از تو چنين مينگارد دلم
اسيرم اسير غم عشق تو سر کوي تو خانه دارد دلم
نام شاعر:عباس براتيپور
خيمههاي سوخته
ماند خاکستر بجا از خيمههاي سوخته سبز شد بانگ عزا از خيمههاي سوخته
ميرود تا آسمان همراه بانگ يا حسين شعله شور و نوا از خيمههاي سوخته
آب آب کودکان تشنه در ظهر عطش رفته تا عرش خدا از خيمههاي سوخته
از سفير تير صيادان غزالان حرم در بيابان شد رها از خيمههاي سوخته
در شرار آتش بيداد روئيد از جگر شيون آل عبا از خيمههاي سوخته
درغبار آتش و اندوه ميآمد برون سروهاي سر جدا از خيمههاي سوخته
نالهها ميداد سر بيمار دشت کربلا نالههايي جانگزا از خيمههاي سوخته
کس در آن وادي غم جز زينب محزون نبود تا برون آرد و را از خيمههاي سوخته
از ميان شعلههاي مرگ چون آيد برون اهل بيت مصطفي از خيمههاي سوخته
ميتراود عطر مظلوميت خون خدا تا ابد در کربلا از خيمههاي سوخته
نام شاعر:عباس براتيپور
حسين
شب انديشهام روز از حسين است نيام را دم به دم سوز از حسين است
از آن ظلمت ستيزم همچون خورشيد که روحم غيرت آموز از حسين است
نام شاعر:احمد دهبزرگي
عشق
عشق يعني کوچه کوچه انتظار رؤيت خورشيد در باغ بهار
عشق يعني با جنون تا اوجها رفتن از ساحل به بام موجها
عشق يعني يک تغزل شعر ناب مثنويهاي خداي آفتاب
عشق يعني سوختن با شعلهها سبز گشتن در شکوه قلهها
عشق يعني هاي هاي اشکها در فرات بيوفا با مشکها
دستافشان رقص سرخي واژگون سعي در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار حسرت ديدار گلها در بهار
يک نماد از قصه جام شراب رويکردي سبز در تفسير آب
عشق يعني يک شهود بيکران سينهاي با وسعت هفت آسمان
در حضور آن فروغ تابناک سر تاويل شفق در جام تاک
پايکوبي بر فراز دارها يک غزل با ميثم تمارها
يا قنوتي هم صداي آبها در نماز صبح با مهتابها
عشق يعني کهکشان در کهکشان چشم اميدي به سوي بينشان
عشق يعني در فضاي رازها خلسهاي جاويد با پروازها
عشق يعني بيکران نورها با شقايقها ميان هورها
طور سينين حيرتي بيانتها شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت ديدارها همدلي تا صبح با تبدارها
عشق يعني يک سرود جاودان رقص گلها حيرت پروانگان
عشق يعني زينبي تا اوجها ناخدايي بر فراز موجها
يک زبان در کام از سر غدير کهکشان آسمانهاي منير
چيرگي بر خار و خسهاي سراب مخزنالاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها يورشي جاويد بر بيدادها
عشق يعني رود رود مادران در عزاي خيلي از نامآوران
غرق در خون ذوالجناحي اشکبار در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون يا جعفر شدن روي دستان پدر پرپر شدن
داستان خيمههاي سوخته کودکاني از عطش افروخته
عشق يعني اربعين ياسها اشک سرخي در غم عباسها
تا شهادت يک حبيب باوفا پير برناي کتاب کربلا
جان فشاني مرگ احلي من عسل خوش درخشيدن فراسوي زحل
عشق گفتي کربلا آمد به ياد هيبت خون خدا آمد به ياد
عشق گفتي نينوا آمد به ياد عصمت لالهها آمد به ياد
نام شاعر:احمد دهبزرگي